loading...
ما ژئولوژیست ها
Roya بازدید : 7 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (3)

 

راوی: احمد


اواخر پاییز سال 1385 من به همراه 3 نفر از همکارانم به نامهای هادی، علی و شعبانعلی برای یه پروژه اکتشاف مس رفته بودیم به کوههای جبال بارز (رشته کوهی بین بم و جیرفت، استان کرمان). برای رسیدن به محدوده مورد مطالعه، به کمک Google earth مسیری رو انتخاب کردیم که بتونیم با ماشین تا نزدیکترین جا به منطقه برسیم. با این حال 6 بعدازظهر که اون موقع سال دیگه غروب بود و هوا تاریک، به آخر جاده رسیدیم و بقیه راه رو باید پیاده میرفتیم. پیاده شدیم. عشایر اونجا چند تا چادر زده بودند و یه چوپونی داشت گوسفنداشو میچروند. ما هم باید تو همون منطقه چادر میزدیم. از ییلاق نشین ها خواستیم برامون الاغ تهیه کنند تا باهاش وسایلمون رو که شامل وسایل کار و مواد غذایی بود ببریم به منطقه. به سختی تونستیم دو تا الاغ پیدا کنیم و یه کارگر که در بردن الاغ‌ها کمکمون کنه. ما اون شب رو همونجا توی چادر خوابیدیم و قرار شد چهار نفرمون برای اینکه زودتر به محدوده برسیم صبح زود راه بیفتیم بریم برای شروع پروژه و یکی از ما (علی) مسوول این شد تا به همراه کارگرمون که اسمش حسین بود وسایلو جمع کنن و به محدوده مطالعاتی که باید توش کمپ میزدیم بیارن.

مسیر ما چهار نفر به سمت قله بود و محدوده مورد مطالعه تقریبا پشت قله قرار داشت. محلی ها گفته بودن راهی برای دور زدن قله وجود داره اما ما تصمیم گرفتیم یک راه میان بر انتخاب کنیم و رو به ارتفاعات حرکت کنیم. متاسفانه مسیر میان بری وجود نداشت و به خاطر همین مجبور شدیم چند راه خطرناک و البته بن‌بست را امتحان کنیم. چندین بار مجبور شدیم دره ها را مجددا به پایین برگردیم و مسیر جدیدی را انتخاب کنیم. هیچ انسانی تا به حال از اون مسیرعبور نکرده بود اما ما مجبور بودیم موانع رو رد کنیم. اشتباه کرده بودیم اما راه دیگه‌ای نداشتیم. فرسایش زیاد، سنگهای رو به حالت گرد شده و بعضا ترک‌خورده در آورده بود و این، خطر سر خوردن روی سطح صاف گرانیت‌ها و افتادن توی ترک‌ها رو در پی داشت. هیچ خاکی توی مسیر حرکت وجود نداشت و فقط سنگ بود. همه اینها در حالی بود که مجبور بودیم کلی وسیله و کوله پشتی‌های سنگین رو هم با خودمون حمل کنیم. بعد از یک پیاده‌روی طاقت‌فرسا و در مواردی صخره نوردی! ساعت 4 بعدازظهر تازه رسیدیم به ابتدای محدوده!

از اونجا دو گروه شدیم تا هر گروه از ما یک بخش از محدوده رو که شامل دو تا دره بود کار کنن. قرار شده بود هر گروه مسیر انتخابی را نقشه برداری کند و تا غروب برسیم به جایی که پیش‌بینی کرده بودیم برای کمپینگ. چون زمان زیادی رو توی راه از دست داده بودیم باید کارهای نقشه برداری و نمونه برداری رو سریعتر انجام می‌دادیم تا به موقع به محل کمپینگ برسیم. ما بعد از انجام کار قسمتهایی از مسیر رو از توی آبراهه رفتیم تا سریعتر به محل قرار برسیم.

هوا دیگه کاملا تاریک شده بود. ما رسیدیم به یک دره‌ای که در کل محدوده ادامه داشت. توی اون فصل سال، اونجا، آب توی همه دره‌ها جاریه و حتی تعداد زیادی ماهی توی این آبراهه‌هاست. حتی همه آبراهه‌های فرعی هم آب و یا چشمه دارن که این به دلیل گرانیتی بودن منطقه ست که خیلی مستعد چشمه‌زایی ست و مخزن‌های خوبی هم تشکیل داده‌ اند. در تمام طول سال این مناطق پرآبن. آب تمیزی که میتونستیم ازش برای شستشو استفاده کنیم. از آب چشمه‌ها برای نوشیدن هم می‌شد استفاده کرد.

نزدیک ساعت 8 شب رسیدیم به محل موردنظر برای کمپینگ. علی و کارگر هنوز نرسیده بودن. نگران شدیم. نکنه اشتباهی جای دیگه‌ای اتراق کرده باشن. اطراف رو با دقت جستجو کردیم. یه نیم ساعتی گذشته بود که دیدیم علی و حسین با الاغا دارن به طرف ما میان. به خاطر تاریکی هوا و وجود صخره‌های بلند اونا ما رو نمیدیدن ولی داد و فریادی که راه انداختیم راهنماییشون کرد. یه جای مناسب برای چادر زدن پیدا کردیم. یه چوپان هم اونجا رو برای اتراق خودش و گله‌ش انتخاب کرده بود.

خوشبختانه درخت‌های زیادی توی اون محل بود و ما هیزم کافی برای آتش روشن کردن پیدا می‌کردیم. دو تا چادر زدیم. چراغ قوه‌ها رو روشن کردیم. آتیش بزرگی برپا کردیم و شروع کردیم به آشپزی. وسایل لازم و خورد و خوراک (مثل برنج، ماکارونی، عدس، سیب زمینی، گوجه، تن ماهی، کنسرو، آب و ...) کافی برای ده روز رو به همراه برده بودیم.

شب، پتو و لباس گرم کافی داشتیم برای یه خواب گرم و دلچسب در انتهای یک روز پر مخاطره. حسین ترجیح می‌داد بیرون چادرها کنار آتیش بخوابه.

هر روز صبح محل کمپ جدید رو روی نقشه منطقه مشخص می‌کردیم. یکی از ما کمپ رو جمع‌آوری و به محل جدید منتقل می‌کرد. سه تای دیگه در دو اکیپ جداگانه می‌رفتن برای انجام پروژه و شب به محل کمپ برمی‌گشتن.

ده روز توی یه طبیعت بکربا هوای فوق‌العاده، یه زندگی ساده، به دور از تمدن ولی پر فراز و نشیب رو تجربه می‌کردیم. شب‌ها برای خودمون آشپزی می‌کردیم. گاهی توی آب سرد حوضچه‌هایی که توی رودخونه ایجاد شده بود حمام می‌کردیم. و بعد از یک خواب عمیق، قبراق و پر انرژی، یک روز نو رو آغاز می‌کردیم.

توی راه بازگشت باز هم با ناهمواری‌های جدیدی مواجه می‌شدیم و با توجه به نمونه‌های سنگی که از منطقه گرفته بودیم بار بیشتر و کوله‌پشتی‌های سنگین‌تری رو به همراه داشتیم. شیب‌های خیلی تندی رو باید پایین می‌اومدیم و از آبشارهای بزرگی رد می‌شدیم. جالبه بدونید که بزرگترین آبشار خاورمیانه به ارتفاع 176 متر توی این منطقه وجود داشت.

سه روز آخر دو اکیپ باید دو منطقه جدا رو بررسی میکردند و برامون امکان بازگشت به یک محل مشترک وجود نداشت بنابراین طی سه روز آخر هر تیم وسایل و مواد غذایی مورد نیازش رو به همراه برد و در روز آخر به طور خیلی غیر منتظره‌ای هر دو تیم همزمان در نقطه پایانی به هم رسیدیم و باهم راه بازگشت به سمت جاده رو در پیش گرفتیم. پیاده راه افتادیم تا به اولین روستا رسیدیم.

توی مسیر روستایی‌ها و چوپان‌ها رو می‌دیدیم که به سمت این روستا میان. بعدا فهمیدیم چون این روستا تنها روستای منطقه بود که برق داشت، مردم روستاهای داخل کوه هر روز حدود دو ساعت پیاده‌روی می‌کردن و از کوه‌ها رد می‌شدند تا به این روستا بیان و تکرار سریال یانگوم (جواهری در قصر) که اون شب‌ها از تلویزیون پخش می‌‌شد رو ببینند! این همه انگیزه برای دیدن یک سریال خیلی جالب بود.

توی روستا پیرمردی با یک ماشین درب و داغون قبول کرد ما رو با دو برابر هزینه معمول به شهر جیرفت برسونه. توجیهش هم برای گرون حساب کردن این بود که دو تا زن داره و حدود 30 تا بچه! و خرج زندگیش بالاست!

ما اولین زمین‌شناس‌هایی بودیم که به اون منطقه پا گذاشته بودیم. در طی اون روزها در دو قسمت دو پتانسیل کانی‌سازی پورفیری مس پیدا کردیم که مساله خیلی بدیع و باارزشی بود. اکثر زمین‌شناس‌ها اعتقاد داشتن که اونجا از نظر کانی‌زایی ضعیفه و ما همه رو با یافتن این ذخایر باارزش سورپرایز کردیم.

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط الهام در تاریخ 1393/01/25 و 22:49 دقیقه ارسال شده است

من حسودسیم شدشکلک. ولی خیلی جالب بود.
پاسخ : به چی حسودیت شد الهام جون؟

این نظر توسط لاله در تاریخ 1393/01/23 و 21:29 دقیقه ارسال شده است

جالب بود. چه شغل هیجان انگیزی داریم ما. واقعت جذاب بود. شکلک

این نظر توسط هادی در تاریخ 1393/01/23 و 13:41 دقیقه ارسال شده است

salam
kheyli khub bud, manam yeki az oon 4 nafar budam, oon Abshare ke behesh eshare shod, az ghaza too peymayeshe ma oftade bud ke kolli dastan dasht oooboor az ooon, ke age bekham in ghesmatesho ta'rif konam khodesh dastanie, yadesh bekheir ...
vali harekat kheyli jalebe...
BIG LIKE شکلک
پاسخ : سلام هادی جان، ممنون میشم اگه قسمتهای ناگفته رو از زبان خودت برامون روایت کنی. بابت big like هم سپاس


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 187